#چشمان_نفرین_شده_پارت_96


بنفشه یک‌دفعه از جا پرید و با عصبانیت دور از انتظاری گفت:

- انتظار داری چه جوری حرف بزنم؟! هان؟! بعد از چند روز برگشتم خوابگاه، اون‌وقت صمیمی‌ترین دوستم اصلاً نگاهم هم نمی‌کنه، به‌جای سلام و احوالپرسی با من هوله بره زودتر به مهرداد جونش برسه. انتظار داری چه‌جوری برخورد کنم؟

دیدم راست می‌گوید.

- راست میگی ببخشید بنفشه جون، امروز اصلاً حالم روبه‌راه نیست. اگه بدونی چی شده بهم حق میدی.

- مگه چی شده؟

- حالا میام سر فرصت برات تعریف می‌کنم.

دوباره صورتش در هم شد.

- تو اصلاً به حرف‌های من گوش میدی؟ من بهت میگم این پسره به‌دردت نمی‌خوره باز به جای این‌که به فکر درس‌های عقب افتاده‌ت باشی می‌خوای با این آقا بری دور دور! مگه من رو نمی‌بینی؟ چرا عبرت نمی‌گیری؟ این‌ها همه‌شون عین همن. آخرش ولت می‌کنه میره. اون وقت تو می‌مونی و واحدهای افتاده !

دوباره عصبانی شدم.

- چرا چرت و پرت میگی بنفشه؟ چرا همه رو با هم مقایسه می‌کنی؟ مهرداد مثل فرهاد نیست، آدم حسابیه. فرهاد از اولش هم آدم نبود، فقط تو حالیت نبود و مثل کبک کَلَه‌ت رو کرده بودی توی برف.

هیچ‌وقت بنفشه را این شکلی ندیده بودم. برق اشک را در چشم‌های سرخش دیدم؛ ولی اعتنا نکردم و به سرعت از اتاق خارج شدم.

romangram.com | @romangram_com