#چشمان_نفرین_شده_پارت_83
- نه چرا ناراحت بشم؟ تو حرفت منطقیه، خب امتحان داری. میذاریم برای یه وقت دیگه.
دوباره پرسیدم:
- مطمئن باشم؟
این بار لبخند شیرینی زد و گفت:
- برو بچه، برو درست رو بخون.
بعد صدایش را پایین آورد و گفت:
- دفعهی دیگه نمیتونی از دستم در بری.
میخواستم بگویم من میمیرم برای این لبخندهایت؛ ولی جلوی خودم را گرفتم و نگفتم و او هم بعد از چشمکی که نثارم کرد، رفت.
توی راه ساختمان خوابگاه بنفشه پرسید:
- چی میگفت این پسره؟
- هیچی، میگفت بیا بریم یه دوری بزنیم.
romangram.com | @romangram_com