#چشمان_نفرین_شده_پارت_82


- نمیای بریم کالی؟ کلی جزوه رو هم تلنبار شده که باید بخونیم.

نگاهی همراه با استیصال به مهرداد انداختم.

با اوقات تلخی گفت:

- بیاید بریم برسونمتون زودتر به درستون برسید.

با لحنی که سعی می‌کردم دلجویانه به نظر برسد گفتم:

- نه دیگه، دو قدم راه که ماشین نمی‌خواد، خودمون میریم.

- باشه پس بعداً می‌بینمت.

کمی که از ما فاصله گرفت، بی‌اختیار دنبالش رفتم و گفتم:

- مهرداد!

به سمتم برگشت. ادامه دادم:

- از دستم ناراحت شدی؟

romangram.com | @romangram_com