#چشمان_نفرین_شده_پارت_80


- نترس، بلایی سر خودم نمیارم. میرم بیرون یه هوایی بخورم.

- غصه نخور، همه چیز درست میشه.

- غصه بخورم؟ من؟ به‌خاطر اون عوضی؟ تو در مورد من چه فکری می‌کنی کالی؟ این اونه که باید به‌خاطر از دست دادن من غصه بخوره. اون لیاقت من رو نداشت. اگر هم غصه بخورم غصه‌ی چند وقت از عمرم رو می‌خورم که به‌خاطر اون آشغال تلف شد.

بعد هم در را باز کرد و قبل از این‌که دوباره گریه‌اش بگیرد از اتاق خارج شد.

بعد از رفتن بنفشه توی تاریکی تخت فرو رفتم.

مثل یک کتاب باز! یعنی مهرداد هم مرا مثل یک کتاب باز می‌خواند. پس چرا من نمی‌توانم فکرش را بخوانم؟ همه‌ی رفتار و کارهایش برای من غیرمنتظره است. این چند وقت با این‌که واقعاً ساعت کلاس‌هایش با من فرق می‌کند؛ ولی همیشه در دانشگاه می‌بینمش. چند بار هم خواسته بیرون قرار بگذاریم که من پیچاندمش. راستش از آشنایی و نزدیکی بیشتر می‌ترسم. می‌ترسم از پسش برنیایم و خودم و او را ناامید کنم.

***

- من نمی‎فهمم تو چرا نمیای بریم چند ساعت بیرون یه هوایی بخوری؟

مهرداد داشت تند تند توی سالن راه می‌رفت و من تقریباً دنبالش می‌دویدم.

- من که دارم بهت میگم عزیزِ من، فردا امتحان میان‌ترم زبان دارم با کلی جزوه‌ی نخونده.

- خب من هم امتحان دارم؛ ولی مثل تو نیستم. هر چه‌قدر توان دارم می‌خونم ولی یکم هم به خودم استراحت میدم.

romangram.com | @romangram_com