#چشمان_نفرین_شده_پارت_79


- هیچی، مگه قراره چیزیم باشه؟ حوصله ندارم.

- برو عمه‌ت رو خر کن، من اگه تو رو نشناسم که به‌درد لای جرز دیوار می‌خورم، میگم بگو چته که عین مادرمرده‌ها زار می‌زنی؟

- چیز خاصی نیست، فقط من و فرهاد ...

- تو و فرهاد چی؟

- فرهاد میگه برای هم تکراری شدیم و دیگه برای هم چیز تازه‌ای نداریم. میگه بهتره دوستیمون رو تموم کنیم.

- یعنی چی؟

دستش را در موهایش فرو برد و درحالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد با خشم گفت:

- به من میگه تو دیگه هیچ چیز جذابی نداری که بخوام کشف کنم. میگه می‌تونم تو رو مثل یه کتاب باز بخونم. باورت میشه کالی؟!

دنبال جمله‌ای برای دلداری دادنش می‌گشتم که دیدم از روی تخت بلند شده و مشغول بستن دکمه‌های مانتواش است. نگران شدم و گفتم:

- کجا؟

زورکی لبخند زد و گفت:

romangram.com | @romangram_com