#چشمان_نفرین_شده_پارت_78
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
***
«فصل 5»
«خرده شیشه»
این بار هم مثل همیشه بعد از ورودم به اتاق، با همان تصویر همیشگی روبرو شدم؛ ولی فرقش با همیشه این بود که در کمال تعجب دیدم زیاد هم ناراحت نیستم. روی تخت کنار بنفشه که دستش را روی صورتش گذاشته بود، نشستم و گفتم:
- تو که باز اینجا پلاسی؟!
جوابی نشنیدم. وقتی به چهرهاش دقیق شدم، متوجه اشکهایش شدم که به آرامی از زیر دستش میگذشت. دستش را از روی صورتش بلند کردم.
- تو رو خدا ولم کن کالی!
دوباره دستش را همانجای قبلی برگرداند. ایندفعه دستش را کشیدم و گفتم:
- بلند شو ببینم، چته تو؟
بلند شد نشست و همینطور که به دیوار تکیه داده بود زانوهایش را بغل کرد.
romangram.com | @romangram_com