#چشمان_نفرین_شده_پارت_75
نفهمیدم چی شد که بدون فکر گفتم:
- دوستهام من رو کالی صدا میزنن.
لبخند زد وگفت:
- میتونم معنی اسمتون رو بپرسم؟
بیاراده لبخند زدم و گفتم:
- میتونین بپرسین؛ ولی من نمیتونم جواب بدم چون نمیدونم.
با تعجب گفت:
- مگه میشه؟ یعنی شما نمیدونین اسمتون چه معنیای میده؟!
- همینطوره. پدر و مادرم هیچوقت به خودشون زحمت ندادن تا برام توضیح بدن چرا این اسم رو برام انتخاب کردن. خودم هم توی کتابها نتونستم معنیش رو پیدا کنم. هیچ کسی رو هم نمیشناسم که همچین اسمی داشته باشه.
مهرداد که قیافهی گرفتهی من را دید، دیگر حرفی در این مورد نزد، من هم همینطور.
بعد از خوردن شام، مهرداد مرا به خوابگاه رساند. جلوی در خوابگاه وقتی از ماشین پیاده میشدم، مهرداد در صندوق عقب را باز کرد و بستهای که تابلو را در آن پیچیده بودند، به من داد. نگاهی به بسته انداختم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com