#چشمان_نفرین_شده_پارت_74


- زیاد با خونواده‌م رابطه‌ی نزدیکی ندارم. پدر و مادرم سرشون به کارهای خودشون گرمه. سیاوش هم که بدتر از اون‌ها.

- سیاوش؟!

- برادر بزرگترم.

- آهان، ببخشید که فوضولی کردم، نمی‌خواستم ناراحتتون کنم.

- خواهش می‌کنم آقای صداقت، ابداً ناراحت نشدم.

یک‌دفعه انگار ناراحت شده باشد دست از غذا کشید و گفت:

- ولی من خیلی ناراحت شدم...

جا خوردم. اول فکر کردم شوخی می‌کند؛ ولی جدی به نظر می‌رسید. ادامه داد:

- وقتی شما بهم میگید آقای صداقت یاد پدرم و مرگش می‌افتم؛ چون عادت داشتم همه اون رو آقای صداقت صدا کنن. اسم من مهرداده.

برای چند لحظه سکوت حاکم شد؛ ولی مهرداد دوباره رشته‌ی سخن را در دست گرفت:

- ببخشید نباید باهاتون این‌جوری حرف می‌زدم خانم کوشش.

romangram.com | @romangram_com