#چشمان_نفرین_شده_پارت_7


از روی تخت بلند شد و همین‌طور که به طرف در اتاق می‌رفت با ناراحتی گفت:

- برو بابا تو همبا اون وسایلت نوبرش رو آوردی!

می‌خواست از در خارج شود که با سپیده سینه به سینه شد. با سپیده روبوسی کرد و از اتاق خارج شد. سپیده ساکش را کنار چمدان من گذاشت و به من نزدیک شد. می‌دانست از روبوسی خوشم نمی‌آید، به حال و احوالی خشک و خالی اکتفا کرد و گفت:

- بنفشه چش بود؟ انگار دمغ بود.

با بی‌حوصلگی گفتم:

- هیچی یه کم زدیم به تیپ و تاب هم.

با تعجب گفت:

- هنوز از راه نرسیده؟! لابد باز هم تقصیر تو بود؟

- بی‌خیال شو جون مادرت.

سپیده بچه‌ی امامزاده علی و دوست من و بنفشه است؛ ولی فقط در حد یک هم‌کلاسی و هم‌اتاقی بود.

به در آشپزخانه‌ی سه در چهار خوابگاه تکیه دادم و رو به بنفشه که در حال گرم‌کردن غذا بود گفتم:

romangram.com | @romangram_com