#چشمان_نفرین_شده_پارت_64
در حالی که کنجکاوتر شده بودم گفتم: بله... بله .
- خب راستش همون دوستم یه نمایشگاه نقاشی گذاشته. برای افتتاحیهاش من رو هم دعوت کرده. من هم زیاد دل و دماغ نداشتم تنهایی برم، گفتم اگه شما لطف کنید و باهام بیاید خیلی خوب میشه.
و کارت دعوت نمایشگاه را به سمتم گرفت.
به سرعت دست و پایم را گم کردم. اصلاً انتظار همچین حرفی از جانب او را نداشتم! نمیدانستم چه جوابی باید به او بدهم!
لبخندش را که دیدم، سست شدم و کارت را از دستش گرفتم.
دوباره که به سمت خوابگاه برگشتم این بار به نظرم شبیه خانهی شکلاتی هانسل و گرتل شده بود.
***
بالاخره بنفشه بعد از چند روز از خر شیطان پیاده شد و آشتی کرد.
- پس بگو خانم اونشب ما رو تو پارک قال گذاشت برای چی بوده!
بنفشه روی شکم خوابید و متکا را روی دستهای دراز شدهاش زیر چانه گذاشت.
- خانم از آقا مهرداد خوشش اومده بوده.
romangram.com | @romangram_com