#چشمان_نفرین_شده_پارت_59
بالاخره دست از سرِ مهرداد برداشت و چرخید به سمت ما. از بالای عینک گندهاش همه بچههای کلاس را از نظر گذراند و گفت: از قیافههاتون معلومه هیچ کدومتون بلد نیستین این رو حل کنید.
یکدفعه ذهنم روشن شد و یادم آمد سوال را کجا دیدهام. سریع جزوهی دوست لیلا که هنوز توی کیفم مانده بود را درآوردم. سوال حک شده روی تخته دقیقاً همان اولین سوال جزوه بود و دوست لیلا الحق و الانصاف با شیواترین شکل ممکن آن را تمام و کمال حل کرده بود. خوب تمام زوایای جواب را از نظر گذراندم.
نیکسرشت هنوز آسمان ریسمان به هم میبافت که دست من بالا رفت. خودم هم با تعجب به دست بالا رفتهام نگاه کردم، آخر از من بعید بود اینکار را بکنم! انگار کسی دستم را گرفته بود و سفت توی هوا نگه داشته بود.
نیکسرشت سعی کرد تعجبش را پنهان کند و گفت: کوشش میخوای سوال رو حل کنی؟
محکم گفتم: بله
با تمسخر گفت: بیا ببینیم چیکار میکنی!
به سختی از میان ردیف صندلیهای کلاس در حالیکه همهی بچهها به سرتاپایم زل زده بودند، رد شدم. با دستی که سعی میکردم لرزشش را پنهان کنم ماژیک را از مهرداد گرفتم. هر چه که از جواب یادم مانده بود، نوشتم. میانههای حل مسئله یکدفعه ذهنم خالی شد. هر چه فکر میکردم یادم نمیآمد بقیهی راه حل را چهطوری باید جور کنم. نیکسرشت دهانش را باز کرد تا حتماً لیچاری بارم کند که مهرداد پیشدستی کرد و گفت: خب با این فرمولی که گذاشتی و جاگذاری کردی، حتماً باید بقیهش رو اینجوری حل کنیم دیگه... ماژیک رو بده.
ماژیک را از دستم گرفت و مشغول نوشتن بقیهی جواب شد و عجیبتر اینکه انگار داشت درست حل میکرد. خودم هم که بیشتر به جواب دقت کردم یکی یکی مطالب درس یادم آمد و مسئله را فهمیدم.
مهرداد راه حل را پیش برد تا جایی که به جواب آخر رسید. بعد مثل اینکه بنزین تمام کرده باشد، آخرِ خط ریپ زد. من هم که میترسیدم نیکسرشت دوباره بهانه دستش بیاید، هول شدم و گفتم: اینجاش که دیگه معلومه. این رو بده من.
ماژیک را از دستش کشیدم و جواب آخر را نوشتم. خیالم که راحت شد، لبخندی ناخودآگاه روی صورتم نقش بست. با همان لبخند به مهرداد نگاه کردم که میخندید. وقتی متعجب به بچههای کلاس نگاه کردم، دیدم همه در حال خندیدناند. بعد هم همه برایمان دست زدند و ما سر جای خودمان نشستیم.
نیکسرشت با این که حسابی کنف شده بود- من اگر جای او بودم میرفتم و دیگر پایم را توی این کلاس نمیگذاشتم- به روی مبارکش نیاورد؛ ولی تا آخر کلاس به جز درس دادن هیچ کار اضافهای نکرد، تا حدی که حتی اسم من را هم درست خواند.
romangram.com | @romangram_com