#چشمان_نفرین_شده_پارت_55


توی چشم‌هایش نگاه کردم وگفتم: می‌تونم بپرسم شماره‌ی من رو از کجا آوردید؟

نمی‌دانم چرا بی‌هوا تلخ شدم.

نگاهش را از من گرفت و به روبرو داد.

- توی شهر خودم پیدا کردن یه شماره برام کار سختی نیست.

او هم دور و دست‌نیافتنی شد.

سکوت بدی بینمان افتاد. داشتم وسوسه می‌شدم جزوه را بگیرم و بروم یا نه، حتی بدون گرفتن جزوه، همین‌طور یهویی بروم که صدای قار و قور شکمم سکوت را شکست.

مهرداد دوباره به من نگاه کرد و این بار لبخند زد.

- مثل این‌که شما گرسنه‌اید. اتفاقاً من هم خیلی گرسنه‌ام اگه اشکالی نداره بریم یه جا یه چیزی بخوریم.

هول شدم و گفتم: نه ممکنه دیرم بشه.

- اشکالی نداره، این گوشه‌ی پارک یه فلافلی و سمبوسه هست میریم یه عصرونه می‌خوریم تا ته دلتون رو بگیره، بعداً می‌تونید شام بخورید.

- آخه نمی‌خوام مزاحم شما بشم.

romangram.com | @romangram_com