#چشمان_نفرین_شده_پارت_28
کاش لااقل اینقدر آدم حسابم میکردند که یک زنگ بزنند تا بفهمم عکسالعملشان چیست؟ من که جرأت نمیکنم زنگ بزنم.
بدون اینکه به کسی نگاه کند، صاف رفت نشست بین پسرها، ردیف وسط کلاس.
صدای خندهی بلند سمیرا توجهام را جلب کرد.
- آره بابا پسره عین میمونه... اِ استاد اومد.
با آمدن استاد حرف هایشان نیمه تمام ماند.
***
- حالا واقعاً الهه و شروین دیگه با هم نیستن؟
بنفشه برق را خاموش کرد و در حال بالا رفتن از تخت گفت: آره دیگه، فکر کردی همه مثل من و تواَن که بسوزن و بسازن. خب از پسره خوشش نیومده باهاش بهم زده.
بالش را زیر سرم صاف کردم و طاق باز دراز کشیدم.
- میگم بنفشه به نظرت امروز نیکسرشت خوشاخلاقتر نشده بود؟
صدای خوابآلود بنفشه از بالای تخت آمد: نه مثل همیشه بود.
romangram.com | @romangram_com