#چشمان_نفرین_شده_پارت_27
دوباره خوابیدم و پتو را روی سرم کشیدم.
خدایا این دختر موطلایی از جان من چه میخواهد؟
بنفشه دوباره آمد سراغم و آهسته گفت: بیا بریم دیوونه. اون هفته هم که غایب بودی. این نیکسرشت اگه غیبتت سه تا بشه حذفت میکنه. غیبتهات رو بذار برای روز مبادا.
روی یکی از صندلیهای انتهایی کلاس، کنار بنفشه نشستم. چیزی نگذشت که بنفشه با سمیرا یکی از بچههای کلاس شروع به صحبت کرد.
- شنیدی الهه و شروین کات کردن؟
- نه بابا؟! اینها که هنوز یه ماه نبود دوست شده بودن!
ظاهراً به حرفهای آنها گوش میدادم؛ ولی در اصل توی حال و هوای خودم بودم.
مامان وقتی اومده خونه دیده اومدم آرمانشهر چهقدر عصبانی شده! باید انتظار یه دعوای حسابی رو داشته باشم.
یک پسر توی کلاس آمد.
الهه و شروین که تازه دوست شده بودند. این دیگر چه مدل دوست شدنی بود!
تا حالا این پسر را توی کلاس ندیده بودم. قیافهاش اصلاً آشنا نبود.
romangram.com | @romangram_com