#چشمان_نفرین_شده_پارت_167
- ولش کن بابا، میخواست حواسش رو جمع کنه دست مامانش رو ول نکنه، تقصیر خودشه، بیا بریم.
توی رفتن مردد شدم که ناگهان زنی هراسان از کنارمان گذشت و خودش را به دخترک رساند و او را در آغوش گرفت.
با خوشحالی به این صحنه نگاه میکردم که چشمم به مهرداد افتاد. در حالی که به دخترک و مادرش نگاه میکرد، چشمانش سرخ شده بود و به نظرم رسید نوعی خشم توی نگاهش موج میزند. به محض اینکه نگاه من را متوجه خودش دید سرش را پایین انداخت و به طرف در رستوران حرکت کرد.
به محض ورود به رستوران من و ارغوان سر میز نشستیم و مهرداد رفت تا دستهایش را بشوید.
قبلاً به این رستوران آمده بودم؛ ولی انگار این بار دکوراسیونش فرق کرده بود. داشتم محیط را ارزیابی میکردم که ارغوان بیمقدمه گفت:
- چند وقته مهرداد رو میشناسی؟
با تعجب گفتم:
- چند ماهی میشه. چهطور مگه؟
به مهرداد که از ته سالن به سمت ما میآمد نگاه کرد و گفت:
- توی رفتارش یه چیزیه که آدم رو میترسونه.
لبخند زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com