#چشمان_نفرین_شده_پارت_163


- خب اون هم با ما میاد.

- شاید دلش بخواد با مادرش این‌ها باشه.

با امیدواری گفت:

- خب از خودش می‌پرسیم، شاید دوست داشت بیاد.

دیگر نتوانستم بهانه‌ای بتراشم و به شماره ارغوان که توی ماشین گرفته بودم زنگ زدم.

یک ربع بعد ارغوان توی آلاچیق بود.

- ارغوان، مهرداد میگه اگه تو هم راضی باشی بریم با هم‌دیگه ناهار بخوریم.

ارغوان لحظه‌ای سکوت کرد و چیزی نگفت.

من ادامه دادم:

- من بهش گفتم که مامان این‌ها منتظرمونن و باید زود بریم. گفتم شاید تو دوست نداشته باشی ...

ارغوان پرید وسط حرفم.

romangram.com | @romangram_com