#چشمان_نفرین_شده_پارت_160


- نه، آخه می‌دونی این خونه رو یکی از دوست‌هام اجاره کرده بود، بعدش من رفتم پیشش. اون قبل از من فارغ التحصیل شد. وقتی می‌خواست بره شماره‌ی صاحبخونه رو بهم داد که اگه کارش داشتم بهش زنگ بزنم.

- خب بالاخره چی‌کار کردی؟

- هیچی دیگه، از رو خوش‌شانسی شماره‌ی اون دوستم رو تو خونه پیدا کردم. یه گوشی و سیم‌کارت جدید خریدم و بهش زنگ زدم. اون هم تصادفا شماره‌ی صاحبخونه رو نگه داشته بود. من هم بهش زنگ زدم اومد خونه رو تحویل گرفت. بعد اثاثیه رو بار وانت کردم فرستادم خونه.

با بدجنسی گفتم:

- خودت چرا با وانته نرفتی؟

لبخند زد و گفت:

- چون دلم واسه یکی تنگ شده بود؛ ولی شماره‌ش رو نداشتم، گفتم با قطار برم شاید ...

دوباره پریدم وسط حرفش. مثلاً می‌خواستم مچ گیری کنم.

- یعنی تو واقعاً شماره‌ی من رو حفظ نیستی؟

بعد از تموم شدن جمله‌ام، تازه فکر کردم کِی اون گفت دلش برای من تنگ شده بود. عجب سوتی‌ای!

مهرداد با شیطنت گفت:

romangram.com | @romangram_com