#چشمان_نفرین_شده_پارت_159
هول شد وگفت:
- چهطور؟
- آخه لاغر شدی!
- نه بابا فکر میکنی. تو توی این چند روز چیکار میکردی؟
- هیچی، شرمندهی احوالپرسیهای جنابعالی بودم.
- تو که نمیدونی چی شده، اگه برات تعریف کنم بهم حق میدی.
- خب تو تعریف کن ببینم حق میدم یا نه!
کاملاً به طرف من برگشت و با هیجان گفت:
- جونم برات بگه قضیه از این قرار بود که من همچین که از قطار پیاده شدم یکی عین برق و باد ساکم رو زد و در رفت. همه چیزم تو ساکه بود، حتی گوشیم هم که دستم بود، آخرین لحظه که میخواستم پیاده بشم گذاشتم تو ساک. خلاصه با دوزار پولی که ته جیبم بود رفتم خونه. نه پول داشتم نه شمارهی کسی رو. دانشگاه که نتونستم برم؛ چون مدارکم و نامهی انتقالیم تو ساک بود. مجبور شدم تا پنجم صبرکنم تا بانکها باز بشن برم پول بگیرم تا بتونم کرایه خونه رو تسویه کنم و بلیط بگیرم. از اون ور شمارهی صاحبخونه هم که تو گوشیم بود، نداشتم. نمیدونستم چهجوری باید گیرش بیارم طلبش رو ...
پریدم وسط حرفش.
- یعنی تو واقعاً آدرسی چیزی از صاحبخونهت نداشتی؟
romangram.com | @romangram_com