#چشمان_نفرین_شده_پارت_158
ارغوان لبخند زد وگفت:
- نه چه زحمتی؟ من دوست دارم به کالیاسا جان کمک کنم.
توی دلم گفتم آره ارواح عمهت، کلی قول و قرار باهام گذاشتی تا راضی شدی!
مهرداد گفت:
- خب اینجوری سرپا که خسته میشیم. بریم اونجا زیر آلاچیق ...
ارغوان پرید وسط حرف مهرداد.
- اگه اجازه بدید من میخوام یه کم قدم بزنم، واقعاً هم خرید دارم. میرم همین اطراف. کالیاسا هر وقت خواستی بری من رو خبر کن.
و به سمت انتهای پارک حرکت کرد.
خیلی از این کارش خوشم آمد که ما را با هم تنها گذاشت. معلوم بود آدم چیزفهمی است.
کنار هم توی آلاچیق نشستیم. تا مدتی هیچکدام حرفی نزدیم؛ اما من بالاخره طاقت نیاوردم و گفتم:
- این چند روزه هیچی نخوردی؟
romangram.com | @romangram_com