#چشمان_نفرین_شده_پارت_155
زن عمو با تعجب گفت:
- چه خریدی؟ چرا به خودم نگفتی؟
ارغوان نرمشی به صدایش داد و گفت:
- یهویی شد دیگه، لازمه مامان.
- نمیدونم ولله، خود کالیاسا چی میگه؟
من گفتم:
- مشکلی نیست زن عمو، میریم زود برمیگردیم.
کمی فکر کرد و بالاخره گفت:
- خب اگه داداش و زنداداش مخالفتی ندارن از نظر من اشکالی نداره.
همه به مامان و بابا نگاه کردیم. مامان اخمهایش را توی هم کشید و گفت:
- مگه شما نمیخواین با ما بیاین؟
romangram.com | @romangram_com