#چشمان_نفرین_شده_پارت_154
- نه زن داداش، این جور جاها حتماً خیلی شلوغه، من حوصلهی شلوغی و سر و صدا رو ندارم.
مادرم ابروهایش را بالا داد و گفت:
- اتفاقاً زرین جون آدمهایی که میان اینجور جاها خیلی باشخصیتن و اصلاً اهل شلوغی و بیجنبهبازی نیستن. ما معمولاً جاهایی میریم که محیطش ...
عمه سیمین پرید وسط حرف مامان.
- ببخشیدها فیروزه، یه جوری حرف میزنی انگار ما تا حالا اینجور جاها نرفتیم.
مادرم گفت:
- من کی همچین حرفی زدم سیمین جون!
یک لحظه فکر کردم گردش و تفریح با این قوم تاتار عجب بلبشویی میشود.
بالاخره تصمیم گرفتند به پارک جنگلی بروند.
با خودم فکر کردم چهطور است به مهرداد بگویم به پارک بیاید تا پای ارغوان از این قضیه بیرون کشیده شود؛ ولی بعد نظرم عوض شد، چون پارک جنگلی بیرون از شهر بود و ممکن بود مهرداد دیرش شود، تازه احتمال داشت کسی ما را ببیند و قوزبالای قوز شود. این شد که چشمکی به ارغوان که روبرویم کنار مادرش نشسته بود، زدم. ارغوان رو به زنعمو که تا آن لحظه ساکت سر جایش نشسته بود کرد و با صدای بلند، جوری که بقیه بشنوند گفت:
- مامان من یه کم خرید دارم، میخواستم اگه شما و بقیه اجازه بدین با کالیاسا جان بریم بخریم.
romangram.com | @romangram_com