#چشمان_نفرین_شده_پارت_150
ارغوان که سکوت مرا دید ادامه داد:
- اون خونه پر از خاطرات بابام و بابابزرگه! حیفه که بفروشیمش.
با بیخیالی گفتم:
- تو دیگه خیلی سخت میگیری. اونجا فقط یه خونهست دیگه؛ مثل همهی خونهها.
ارغوان دوباره به حالت قبل دراز کشید. صدایش را که دوباره از جایی دور به گوش میرسید شنیدم که گفت:
- تو همیشه نسبت به آدمهای اطرافت اینقدر بیتوجهی؟!
- آره؛ چون همیشه آدمهای اطرافم نسبت به من همینقدر بیتوجهان!
***
صبح با صدای زنگ گوشیام از خواب بیدار شدم. ارغوان توی اتاق نبود.
شماره برایم آشنا نبود با این وجود جواب دادم.
- الو، سلام کالی خودتی؟!
romangram.com | @romangram_com