#چشمان_نفرین_شده_پارت_147
- آره داداش میخواستیم تو اولین فرصت بیاین دِه تا کار رو تموم کنیم.
عمه سیمین اضافه کرد:
- انشاءالله حق زن و بچهی داداش کمال هم تمام و کمال پرداخت کنیم.
همه به زنعمو شیرین و ارغوان نگاه کردند. زنعمو شیرین سرش را تکان داد و ارغوان همچنان به خیره شدن به گلدان وسط میز ادامه داد.
پدرم خطاب به عمه سیمین گفت:
- هر چی شما صلاح میدونید آبجی، اگه میگید فامیل آقا رحیم مشتری خوبیه، تو اولین فرصت میام ده و کار رو تموم میکنیم.
عمه سیمین گفت:
- پس با اجازهتون ما فردا صبح برمی گردیم، شما هم هروقت که تونستید تشریف بیارید.
پدرم گفت:
- این چه حرفیه آبجی! شما تازه اومدین، فردا رو که حتماً باید پیش ما بمونید تا بعداً ببینیم چی پیش میاد.
مادرم که نگران بودم هر لحظه آباژور کنار دستش را به سمت بابا حواله کند، با لبخند پت و پهنی گفت:
romangram.com | @romangram_com