#چشمان_نفرین_شده_پارت_131
- خب جمعهست... میگم اگه برنامهای نداری بریم بیرون.
بدون فکر گفتم:
- چه خوب! حالا کجا قراره بریم؟
- یه جای خوب !
واقعاً اگر مهرداد را نداشتم باید چه میکردم.
***
نزدیک غروب به مکان رویائی مهرداد که کنار همان رودخانهای بود که قبلاً با بچهها رفته بودیم، رسیدیم.
مهرداد وسط درختان ایستاد، دستهایش را باز کرد و گفت:
- اینجا رو دوست داری کالی؟
به رویش نیاوردم که قبلاً آنجا را دیدهام و لبخند زدم.
کنار همدیگر روی دو تخته سنگ نزدیک رودخانه نشستیم. در حالی که به روبرو خیره مانده بودیم، مهرداد با لذت، نفسی عمیق کشید و گفت:
romangram.com | @romangram_com