#چشمان_نفرین_شده_پارت_126


- خب معلومه، آرزوت داشتن یه آقای با شخصیت و همه چی تمومی مثل من بود که بهش رسیدی.

ابروهایم را بالا انداختم و گفتم:

- چه از خود راضی!

در جواب گفت:

- خیلی هم دلت بخواد.

به جای جواب، در حالی که سعی می‌کردم کلمه‌ی " عشقم" که روی کیک خودنمایی می‌کرد را نادیده بگیرم، شمع را فوت کردم. مهرداد هم شروع به دست زدن و سر و صدا کرد.

با صدای بلند گفتم:

- بی‌خود سر و صدا نکن، با این هوچی‌بازی‌ها نمی‌تونی کادو رو بپیچونی. کادو رو بده.

- کادوت دادنی نیست خانم، گفتنیه!

- چه‌طوری؟

- می‌دونی توی این چند روز مدام سعی می‌کردم به تو و تولدت و برنامه‌هایی که براش داشتم فکر نکنم؛ ولی نمی‌تونستم. هر جا که می‌رفتم مدام اسمت می‌اومد توی ذهنم. این جوری شد که هی ناخودآگاه در مورد اسمت فکر کردم، بعدش تحقیق و پرس‌وجو کردم تا بالاخره موفق شدم معنیش رو پیدا کنم.

romangram.com | @romangram_com