#چشمان_نفرین_شده_پارت_124
خندید و گفت:
- این همون تیریه که سرکار خانم تو قلب من شلیک کردی و هیچ جوره هم از اون تو بیرون نمیاد.
- اگه اینطوریه پس شانس آوردی که فقط یه دونهست.
- نه دیگه نشد، یهدونه بودنش برای یه چیز دیگهست!
با تعجب پرسیدم:
- مثلاً برای چی ؟
توی چشمهایم نگاه کرد و گفت:
- برای اینکه تو تنها عشق زندگی منی.
یکدفعه داغ شدم. احساس میکردم تمام خون بدنم توی صورتم جمع شده.
مهرداد که متوجه حالم بود گفت:
- چرا اینجوری نگاهم میکنی! من نمیدونم دیگه باید چیکار کنم تا تو بفهمی چهقدر دوست دارم! چهجوری بهت ثابت کنم؟ خودت بگو.
romangram.com | @romangram_com