#چشمان_نفرین_شده_پارت_123
نگاهی به دور و برم انداختم. واقعاً عجیب بود که تا حالا متوجه نشده بودم به جز ما کسی توی رستوران نیست!
مهرداد دوباره ادامه داد:
- حالا هم که اینجا در خدمت شمائم.
بهخاطر دیوونه بازیهایی که مهرداد از صبح درآورده بود همینطور چهارشاخ مانده بودم. فکرم را به زبان آوردم و گفتم:
- تو واقعاً دیوونهای مهرداد !
خندید و گفت:
- مخلص شمائیم.
- حالا از کجا فهمیدی امروز تولدمه؟
چشمک زد و گفت:
- ما اینیم دیگه.
- این دیگه چه مدل شمعیه؟
romangram.com | @romangram_com