#چشمان_نفرین_شده_پارت_120


- چرا صبح بهم زنگ زدی؟

با بی‌خیالی شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:

- من که حسابی گشنمه، تو چی؟

با خونسردی که به سختی سعی در حفظش داشتم گفتم:

- یه سوال ازت پرسیدم.

با لبخندی که لج آدم را درمی آورد گفت:

- من هم همین‌طور !

نمی‌دانم چرا خلع سلاح شدم و گفتم:

- من هم خیلی گشنمه. قبل از این‌که بیام این‌جا نیمروم سوخت.

چند دقیقه بعد هر دو سر جاهایمان نشسته بودیم و مشغول خوردن بودیم. مهرداد با خونسردیِ همیشگی غذا می‌خورد، انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش نمی‌توانست روی پایش بایستد!

بالاخره طاقت نیاوردم. پیتزا را به کناری هل دادم . هر دو دستم را روی میز گذاشتم و سرم را به او نزدیک‌تر کردم. توی چشم‌هایش نگاه کردم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com