#چشمان_نفرین_شده_پارت_117


باز 110! لعنت به این شماره که هر چه می‌کشیم از این عدد نحس است.

توی اتاق، مهرداد را دیدم که موهایش به هم ریخته شده بود و جلوی پیراهن سفیدرنگش خونی بود. سلام که کردم، زیرِ لب چیزی بلغور کرد که درست نفهمیدم جواب سلامم بود یا فحشم داد؛ ولی خانم دکتری که مشغول رسیدگی به پیشانی مهرداد بود، با خوش‌رویی جوابم را داد.

جرأت پیدا کردم و رفتم جلو.

با این‌که وقتی مهرداد را بهوش دیدم کمی خیالم راحت شده بود، محض احتیاط پرسیدم:

- حالش چه‌طوره خانم دکتر؟

خانم دکتر نگاه دقیق‌تری به من انداخت، بعد لبخند زد و گفت:

- چیزی نیست عزیزم نگران نباش. سرش یه خراش کوچیک برداشته که بخیه زدم، دستش هم یکم کوفته شده که باید استراحت کنه.

توی حیاط بیمارستان، مهرداد در حالی که سرش پایین بود و دست دردناکش را ماساژ می‌داد گفت:

- تو از کجا فهمیدی تصادف کردم؟

مراعات حالش را کردم و سعی کردم حرکاتش را نادیده بگیرم.

- همین‌طور اتفاقی ! یه نفر با یه شماره ناشناس بهم زنگ زد؛ ولی حرف نزد. بعد اتفاقی گوشیش افتاده بود تو جیب تو. وقتی تصادف کردی پرستارها گوشیه رو پیدا کردن و به خیال این‌که مال توئه به آخرین شماره‌ای که رو گوشی افتاده زنگ زدن.

romangram.com | @romangram_com