#چشمان_نفرین_شده_پارت_114


- اون روز فقط تو ما رو دیدی که از اون کلاس لعنتی اومدیم بیرون. تو اسم ما رو تو این قضیه کشوندی.

- من منظور شما رو نمی‌فهمم.

- ببینم سپیده هم با تو همدست بود؟ لابد به ‌خاطر همین خودشیرینی‌هاش دانشجوی نمونه شده. به تو چی جایزه دادن؟ شدی دانشجوی فضول نمونه!

صفاجو اخم‌هایش را جمع کرد و گفت:

- من نمی‌فهمم شما در مورد چی حرف می‌زنین؛ ولی بهتره شأن خودتون رو حفظ کنید چون دیگه دارین به من توهین می‌کنید.

پوزخند زدم و گفتم:

- اوه چه لفظ قلم! ببینم اگه توهین کنم چی‌کار می‌خوای بکنی؟ فکر کردی با این طرز لباس پوشیدن و قیافه‌ی مثبت مسخره‌ات می‌تونی همه رو خر کنی؟!

صفاجو که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود، صدایش را بلند کرد و گفت:

- اصلاً آره، اون چیزی که میگی کار من بوده، حالا می‌خوای چی‌کار کنی؟ من واقعاً نمی‌فهمم خانم پاکدل چه‌طور می‌تونه با آدم سطح پایین و ولنگاری مثل تو دوستی کنه!

قبل از این‌که به من فرصت جواب بدهد نگاه خشمناکی به من انداخت و داخل اتاق شد و در را به هم کوبید.

***

romangram.com | @romangram_com