#چشمان_نفرین_شده_پارت_11


آن اوایل وقتی اسمم را این‌طوری تلفظ می‌کرد، اعتراض می‌کردم؛ ولی بعد از چندوقت که دیدم متوجه نمی‌شود یا خودش را به آن راه می‌زند، به بی‌خیالی زدم . این‌بار اما از یک طرف دلم می‌خواست یک چیزی به او بگویم، از طرفی هم حوصله‌اش را نداشتم.

به نظرم اگر توی کلاس با استاد حرف نزنی خیلی بهتر است. اگر جواب سوالت را بداند، جوری رفتار می‌کند که از سوال‌کردن که هیچ، از زندگی‌ات هم پشیمان می‌شوی. اگر جوابت را نداند هم که واویلا، طوری حالت را می‌گیرد که دیگر هــ ـوس سوال‌کردن به سرت نزند.

بالاخره دل به دریا زدم.

-ببخشید استاد، شما بعد سه‌سال هنوز اسم من رو یاد نگرفتید؟

توجهش به من جلب شد. عینک گنده مسخره‌اش را بالا داد و چشم‌هایش برق زدند. گمان کردم پوزخند محوی هم گوشه لبش دیدم.

- من که نمی‌تونم اسم کوچیک همه دانشجوهام رو حفظ کنم. خانم شما فکر کردی تافته جدا بافته‌ای؟

بچه‌ها خندیدند و او بی توجه به من شروع به خواندن باقی اسم ها کرد.

دوست داشتم بزنم دماغ عمل‌کرده خوشگلش را خرد و خاکشیر کنم؛ ولی ترجیح دادم بیشتر از این خودم را سنگ روی یخ نکنم.

- خوبه من تا حالا درسش رو نیفتادم، وگرنه چیکار می‌کرد.

بنفشه در راهرو را باز کرد و در حال خارج‌شدن گفت:

- آخه این چه اسمی هست که تو داری؟ کالیاسا! اصلاً معنیش چیه؟

romangram.com | @romangram_com