#چشمان_نفرین_شده_پارت_105
- پس برای این ما رو جا گذاشتی و سریع اومدی خوابگاه.
- آره هیچی نخوندم.
بعد وسوسه شدم خودم را از تردید نجات دهم.
بنفشه داشت توی کیفش دنبال چیزی میگشت که گفتم:
- توی دانشگاه یاسی رو دیدم.
دستهایش توی کیف ثابت ماند. سرش را بلند و به من نگاه کرد. کیف را همانجا انداخت. آمد و کنارم روی تخت نشست و در حالی که سعی میکرد آهنگ بیتفاوتی به کلامش بدهد گفت:
- خب، چی میگفت؟ امتحانش رو خوب داده بود؟
- آره انگار، البته زیاد با هم حرف نزدیم. فقط در حد سلام و علیک. راستی بنفشه جزوهت رو ازش گرفتی؟
دوباره رفت سر وقت کیفش.
- آره همون موقعها رفتم ازش گرفتم، برای امتحان لازم داشتم.
نمیدانم چرا به من دروغ میگوید؟!
romangram.com | @romangram_com