#چشمان_آتش_کشیده_پارت_90
يک مرتبه ايستاد و گفت :
_ پسر؟ کدوم پسر ؟
چشمام رو ريز کردم و گفتم :
_ هموني که وقتي بيهوش شدم تو درگاه ايستاد.
- منظورت رو نميفهمم.
داشت ميپيچوند و خيلي ناواردانه هم اينکارو ميکرد، مصمم رفتم طرف درو يک ضرب بازش کردم که خشکم زد همون پسره تو بار پشت در بود. بالاتنهاشو به ديوار تکيه داده بود و نگام ميکرد. چند بار پلک زدم تا مطمئن بشم واقعا دارم ميبينمش از جلوي در کنار رفتم و چرخيدم سمت دانکن، با چشم به پسره اشاره زدم که لبخندي هل شدهاي روي لباي دانکن شکل گرفت.
- آهان، منظورت يوهانِ.
چي يوهان!؟ چرخيدم سمت اون پسر که اومد تو و درو بست. نگاهي بينشون رد و بدل کردم که دانکن پوفي کردو اومد کنارمون. با دستش به من اشاره زد و گفت : _آنيدا ريتسان، هم کلاسي من.
دستشو به طرف اون پسر دراز کرد و گفت :
يوهان اندريک قيّمم.
romangram.com | @romangram_com