#چشمان_آتش_کشیده_پارت_87
صداي حرکت چرخشي قاشق چشمامو باز کرد که با برخورد نور يکبارهي چراغ فورا بستمشون. چند ثانيه بسته نگهشون داشتم و با احتياط باز کردم. نور کمي چشمم رو زد ولي مثل دفعهي قبل نبود، به طرف صدا سر چرخوندم که دانکنو ديدم. مضطرب به نظر ميرسيد. قاشقيو تو ليوان ريتم وار ميچرخوند. دستمو تکون دادم که تند سرشو بالا گرفت. با ديدن چشمام نفسشو عميق رها کرد و گفت :
_اوه خدايا، بالاخره بيدار شدي؟
گيج بلند شدم و نشستم که نگام به اتاق و تختي که روش بودم افتاد. به سمت دانکن که همچنان مضطرب نگام ميکرد، برگشتم و گفتم :
_ من کجام ؟
- اتاق من.
ابروهام پيشونيم رو چين انداخت من تو اتاقش چيکار ميکنم ؟ به محض پرسيدن اين سوال از خودم همه چي عين فيلم جلوي چشمام حرکت کرد. اخبار، اون پسره جووني که مرده بود و جنگل انتهاي خيابون سيترسون؛ سريع چرخيدم طرفش که يکه خورد و سوالم همزمان با صداي باز شدن در شد.
_ تو حالت خوبه!؟
قبل اينکه برگردم ببينم کيه، سريع بسته شد. بي توجه به در و اوني که باز کرده بودش، با چشم کل بدنشو رصد کردم تا ببينم زخمي شده يا نه.
گيج از حرکاتم گفت :
_ حالم خوبه، اصلا چرا بايد بد باشم!؟
romangram.com | @romangram_com