#چشمان_آتش_کشیده_پارت_82


_ خوا..خواهش مي‌کنم، من ديگه مي‌رم فردا مي‌بينمت.

قدمي بهم نزديک شد و گفت :

_ فردا که کلاس نداريم.

_ عه جدا؟ يادم نبودش.

با قيافه‌ي مظلومي جلوم ايستاد که باعث شد بچسبم به ماشين. تحت تاثير فضا و خونه ترسيده بودم و دانکن هم بو برده بود.

- مي‌خواي خونه رو ببيني؟

سريع گفتم :

_نه من ديرم شده فردا ميام.

رو صورتم خم شد و گفت : _مطمئني؟

_ آ...آره


romangram.com | @romangram_com