#چشمان_آتش_کشیده_پارت_77
_ ام چيزي ميخواي؟
ابروهاش کمي بالا رفت و گفت : _نميري؟
نتونستم تعجبي که تو صدام بودو مخفي کنم :
_برم؟ کجا؟
شونههاشو بالا انداخت و گفت : خونه يا هرجايي که مد نظرته.
_ اوه .. نه من .. خوب تو ماشين نداري و منم کل روز بيکارم.
ابروي چپش مرموزانه بالا رفت و نگاه مستقيم و نافذش که بهم خيره بودو همراهي کرد. بي اختيار خواستم ماشينو راه بندازم که گفت :
_ ممکنه يهکم طول بکشه، ميخواي بياي؟
ذوق زده گفتم :
_ آره، حتما و سريع از ماشين پريدم پايين . وقتي قفل ماشينو زدم و کنارش ايستادم رد کمرنگي از لبخند روي لبش بود.
- خوب من قراره ملاقات دارم با کسي، مکثي کرد و با دستش به رو به رو اشاره زد و گفت
romangram.com | @romangram_com