#چشمان_آتش_کشیده_پارت_7

_ اِوا دلتون مي‌آد ؟

- دختر مگه تو امروز پرواز نداري؟

همزمان که رفتم تو گفتم :

_ چرا، ولي واسه خدافظي و يه چيز ديگه اومدم. تازه اينجا به فرودگاه هم نزديکتره.

شونه هاش‌ رو با نشونه ندونستن بالا انداخت و درو بست.

- خوب شيطون خانم بگو چي مي‌خواي؟

لبخند دندون نمايي نثارش کردم و گفتم :

_مي‌گم ماماني جونم اون کتابه‌رو که برداشتم هفته‌ي پيش، جلد دومي نداره؟

چشماش‌ رو کمي ريز کرد و پيشونيش‌و چين داد :

_ کدوم کتاب ر‌و مي‌گي؟

از تو کوله‌ام کتاب‌و در آوردم و نشونش دادم. وقتي گرفتش، دستي به روي جلد خاکستري رنگش که طرح و نقش شعله‌هاي آتيش داشت کشيد. بين اون شعله‌ها اسم کتاب‌ نوشته شده بود.

romangram.com | @romangram_com