#چشمان_آتش_کشیده_پارت_68
همزمان که چشمام گرد شد، کلمهي اوه از دهنم بيرون پريد.
_من ، واقعا متاسفم..نميدونستم . نميخواستم، ناراحتت کنم.
سري تکون داد و گفت :
_ مهم نيست؛ تو اولين کسي هستي که بهش ميگم. يه جورايي اولين دوست.
_ يعني تا حالا تنها زندگي کردي؟
- نه خوب. من تا سه سالگي تو بهزيستي بودم و بعدش يکي قيّمم شد.
هر چي بيشتر از زندگيش ميگفت شوکه تر ميشدم و حس دلسوزيم بيشتر ميشد. خداي من اون بيدليل و بي ربط طرد ميشده . هميشه تنها بوده، بي اينکه ارتباطي با اين خانواده داشته باشه! وحشتناکه.
_ کي قيّمت شد؟
زير چشمي نگام کرد و گفت : يوهان، يوهان اندريک.
با گفتن اين اسم بينمون سکوت شد. سعي کردم بحث رو عوض کنم و به موضوع شايعات برگرديم.
romangram.com | @romangram_com