#چشمان_آتش_کشیده_پارت_67
- تو بهم بگو، به نظرت من چيز عجيبي دارم که ازم فرار کنن يا فاصله بگيرن؟
قبل اينکه جوابش رو بدم پيشخدمت با قهوهامون برگشت. خيره به بخارايي که از فنجون بلند ميشد بودم و به حرفش فکر ميکردم واقعا هيچ چيز عجيبي وجود نداشت که ازش دوري کنن.
_ ولي هيچوقت بدون دليل چيزي نميگن. شايد يکي از اعضاي خانوادهات، سالها پيش کاري کرده . هوم؟
چشماش رو ريز کرد و فنجونشو به سمت لبش برد. جرعهاي ازش نوشيد و روي ميز برگردوند.
- اينکه قبلا کسي کاري کرده يا نه. لب ورچيد و ادامه داد :
_دربارهاش چيزي نميدونم.
_ يعني چي؟ تو هيچ داستان يا خاطرهاي از پدر و مادرت نشنيدي دربارهي گذشته، که باعث سرگرفتن اين شايعات باشه؟
نفسش رو سنگين رها کرد. دودل بود و چهرهاش به خوبي نشون ميداد. چي رو داره پنهان ميکنه؟
با کشيدن آهي گفت :
_من والديني ندارم.
romangram.com | @romangram_com