#چشمان_آتش_کشیده_پارت_58


_سايمون چي؟ اون بايد ديده باشه.

- سايمون براي تعمير ماشين رفته بود خانم، اطلاع ندارم کي برگشته.

اخمام بيشتر تو هم رفت.

_ خيلي خوب، مهم نيست.

سردرگم و با حالت آشفته برگشتم اتاقم. بدنم درد مي‌کرد و کوفته بود.

به طرف سرويس رفتم و آب تو وان ريختم. لباسام‌ رو در آوردم و انداختم تو سبد رخت چرک. وقتي تو وان نشستم آب گرم پوستم‌ رو نوازش داد و حس خوبي بهم منتقل کرد.



به اندازه‌اي که قدرت بدنيم برگرده و حس بهتري پيدا کنم، تو وان نشستم. آخر کار زير دوش ايستادم تا کف و صابون شسته بشه. با حوله‌ي کرمي رنگي که نرم و لطيف بود، از حموم بيرون اومدم. بدنم ر‌و خشک کردم و از تو کمد جين قهوه‌اي سوخته با پيراهن کرمي طرح دار درآوردم و با تاپ سفيدي تنم کردم. موهام ر‌و سشوار کردم و آزاد گذاشتمشون. تصميم گرفتم براي رفع گودياي زير چشمم کمي کرم پودر بزنم به همراه ريمل و رژ نارنجي کم رنگ؛ به کوله‌ام که کناره تخت افتاده بود نگاه کردم. کيفي هم که ديروز برداشته بودم کنارش بود. گوشي و سوييچ و کيف پولم‌و به کوله‌ام منتقل کردم و قبل اينکه برم پايين، کت کتون کرميِ تک دکمه‌اي رو روي دستم برداشتم به نظر هوا کمي سرد مي‌اومد. براي صبحونه فقط قهوه و کيک خوردم و از بهادر خان که مشغول صحبت با گوشيش بود خدافظي کردم. راستي ديشب کي برگشت؟ يادمه عصر ديروز رفت کارخونه. وقتي تو ماشين نشستم، نگاهي به صندلي و گوشه کنار انداختم. ولي چيز مشکوک و عجيبي به چشمم نيومد. شونه‌هام‌و بالا انداختم و راه افتادم. نزديک در آهني بودم که توماس دستي برام تکون داد. خيره به دود سيگارش ترمز کردم. شيشه رو پايين کشيدم و گفتم :

_ هي توماس بيا اينجا.

از روي صندلي که جلوي درِ اتاقک نگهباني بود، بلند شد و اومد کنار ماشين.


romangram.com | @romangram_com