#چشمان_آتش_کشیده_پارت_55

- نترس، بهتره جيغ هم نزني و دنبالم بياي تا بريم بيرون. مي‌خوام دستم‌ رو بردارم، جيغ نمي‌کشي؟

سرم‌ رو چپ و راست کردم که دستش‌و آروم برداشت. بدون مکث برگشتم سمتش. همون مردي که کنار قفسه ايستاده بود و عجيب نگام مي‌کرد. به چشماي تيره‌اش خيره بودم که سايه‌اي از رديف عقبي پشت سرش، به سرعت رد شد.

مبهوت و ترسون گفتم : اون چي بود؟

چشماش تنگ شد و درخشيد. پيشونيش چين افتاد و بي هوا دستم ر‌و محکم گرفت و شروع کرد به دويدن.

چيزي نمي‌تونستم ببينم و چسبيده بهش دويدم؛ اين مرد کيه؟ اون سايه متحرک چيه؟ نور خاکستري و ضعيفي که ديدم به قلبم کمي ارامش داد. به زودي مي‌رم بيرون، با سرعت به طرف اون نوري که



از شيشه عبور مي‌کرد و رو زمين افتاده بود، نزديک شديم که يه دفعه انگار که کسي محکم بهمون ضربه زده باشه به طرف چپ پرت شديم. منتظر بودم به طور دردناکي به زمين سرد کوبيده بشم که اون مرد دستاش‌ رو سريع دورم حلقه کرد و تو بغلش فشردتم. نفس نفس زدم. گوشي از دستم افتاده بود و همه جا تيره و تار بود.



چيزي نمي‌تونستم ببينم و تنها حس لامسه و شنواييم کار مي‌کرد. به کمکش نشستم.

گيج و ترسيده گفتم :

_ چي شد؟ چه اتفاقي افتاد؟

romangram.com | @romangram_com