#چشمان_آتش_کشیده_پارت_54
قبل اينکه جوابش رو بدم صداي بوق قطع گوشمو پر کرد.
دستي به پيشونيم کشيدم و گوشيرو تو کيف انداختم. خوب جوليا که اصلا نميتونه بياد به خاطر عموش اشلي هم که مهمونيه جدا که عاليه.
برگشتم عقب که شوکه با جاي خالي اون مرد رو به رو شدم.
به چپ و راست نگاهي کردم که نور چراغ بالاي سرم سوسو زد. زل زدم بهش، خواهش ميکنم خاموش نشه، خواهش ميکنم . صداي رعد و برق تو گوشم زنگ زد و تمام چراغا خاموش شد.
تپش قلبم ظرف يک ثانيه بالا رفت بدون فوت وقت دست به زيپم کشيدم و گوشيرو لمس کردم. نور چراغ قوهاشو روشن کردم که روشنايي کم سويي رو زمين افتاد.
خيل خوب هل نشو آنيدا، آروم باش، اول بايد برگردم عقب و اگه درست گفته باشم يک دور به سمت چپ و بعد مستقيم تا در.
آره کار سختي نيست؛ طبق مسير فرضي که تو ذهنم بود، برگشتم عقب نور گوشي رو روي قفسهها و زمين انداختم خيره به قفسهي جلوييم بودم که سايهاي از طرف راستم به سرعت رد شد.
يه قدم عقب رفتم و لرزون گفتم : _کي اونجاست؟
قلبم تند تر ميکوبيد تو تاريکي بين قفسهها نگاه کردم، ولي چيزي نبود هوا رو تو ريههام فرو بردم به طرف جلو رفتم و حالا بايد بپيچم به چپ قبل اينکه بچرخم، حضور کسيرو پشت سرم حس کردم. ترس بدي تو وجودم پخش شد. تند تند نفس کشيدم و خواستم بدوام که دستي دور کمرم حلقه شد و دستي جلوي دهنم قرار گرفت. عرق سرد از پشتم تا کمرم سُر خورد و دلم پيچيد. به خودش نزديک ترم کرد. ميخواستم با تموم قدرتم جيغ بکشم ولي اون دست مانعم ميشد.
نزديک شدن سرش موهاي تنم رو سيخ کرد.
romangram.com | @romangram_com