#چشمان_آتش_کشیده_پارت_51
به مرد ميانسالي که سوالو کرد خيره شدم و بعد به ساعت مچيم.
_ شش و ده دقيقه.
- ممنون.
سري براش تکون دادم که تو پيچ پياده رو ناپديد شد، اه خدايا اين جوليا پس کجاست؟
عصبي درو باز کردم تا گوشيم رو بردارم که همزمان زنگ خورد. اسم جوليا، خاموش روشن ميشد. با ديدن اسمش عصبي تر شدم.
_جوليا معلومه کدوم گوري هستي؟
- متأسفم آنيدا همين الان جيسون زنگ زد؛ عموم تصادف کرده، بايد بريم ديدنش. نميتونم امروز بيام.
_ اوه ميخواي باهات بيام؟
- نه با مامان ميرم بابا هم تو راهه متاسفم بابت امروز، خدافظ
متأثر شده گفتم :
_ خدافظ و تماسو قطع کردم.
romangram.com | @romangram_com