#چشمان_آتش_کشیده_پارت_45
دستشو به طرفم دراز کرد که بازوهاي ورزيدهاش از زير پيراهن آبيش کشيده شد.
- دانْکِن اندريک ..
دستشو فشردم و لبخند کمرنگي رو لبام نشوندم پس اسمش دانکنِ.
کت اسپرتشو تو دستش جا به جا کرد و کيفش رو رو دوشش انداخت.
به پلهها اشاره زد. در جواب اشارهاش سري تکون دادم و شونه به شونش به طرف پلهها رفتم. وقتي طبقهي اول رسيديم، بعضيا خيره وبعضيام متعجب نگام ميکردن و اين بيشتر مصمم ميکرد تا سر از کار پسره دربيارم. فعلا که خوب جلو رفتم.
وقتي به محوطه رسيديم، مکث کرد.
دستي به لبهي پيراهنش کشيد و گفت :
_ام اگه ماشين نداري برسونمت؟
اه حالا چي بگم بهش ؟ اگه نگم ماشين دارم، فردا چطوري بيام؟
با صداي نيمه غمگيني گفتم :
_دارم ممنون.
romangram.com | @romangram_com