#چشمان_آتش_کشیده_پارت_38
- پس يه چندتا امضاي کوچيک بايد بکني.
وقتي سه تا امضاهاي مونده رو کردم؛ برگه رو گرفت و برگهي ديگهاي داد.
- اينجا کلاسا و ساعتش نوشته شده، موفق باشي عزيزم.
لبخندي بهش زدم که مشغول شد.
خوب خوب اولين کلاس براي ساعت نُه يه ربعي وقت دارم. کجاست؟
کلاس b طبقهي سه، به راه پلهها نگاه کردم. خوب به نظر ميرسه از اينجا بايد برم.
از پلهها بالا رفتم و بالا رفتم. سالن طبقهي سوم خالي بود. ابروهام کنجکاو پريد بالا به طرف در کلاس b رفتم و دستگيرهاشو آهسته کشيدم پايين. وقتي رفتم تو نگاه همه چرخيد سمتم، اوه مگه ساعت نُه شده؟ بي اختيار به ساعت مچي اسپرتم نگاه کردم. دو دقيقه از نه گذشته بود آب دهنمو قورت دادم و به طرف ميز استاد نگاه کردم ولي کسي پشتش نبود. ابروي چپم رو انداختم بالا و دو قدم رفتم تو که
- شما؟
با صداي که اومد به کنار در نگاه کردم. مرد ميانسالي با عينک طبي زل زل نگام ميکرد، چه قد شبيه جغد بود.
romangram.com | @romangram_com