#چشمان_آتش_کشیده_پارت_39
_ سلام، من دانشجوي جديدم آنيدا ريتسان.
تکيهاش رو از ديوار پشتش گرفت و قدمي بهم نزديک شد. نگاهي به سرتاپام کرد و گفت :
_ خوشاومديد خانم ريتسان بفرماييد بشينيد.
به صندليها نگاه کردم همه دو به دو پر بود. به جز دوتا؛ يکي سمت چپ کلاس رديف آخر، که طرف ديوار يک پسر تنها نشسته بود و به ميز نگاه ميکرد. و يکي هم طرف راست گوشهي ديوار که دختر ريزه ميزه و بامزهاي با لبخند بهم نگاه ميکرد. موهاي فندوقيش رو تل بافت روي سرش جلب توجه ميکرد. مسلما معلومه انتخابم کدومه، آروم از بين رديفاي صندلي رد شدم و کنار اون دختر نشستم.
- سلام، من جوليا هستم.
_ منم آنيدام، خوشبختم.
خندهي شيريني بهم زد و به استاد نگاه کرد.
- من سَم ميرشان استاد فيزيولژي اين ترمتون هستم اميدوارم دانشجوي هاي درس خوني باشيد وگرنه نميتونيد پاس کنيد.
اوه به نظر سخت گير مياد. به جوليا نگاه کردم که چشماشو تو حدقه چرخوند و به استاد اشاره زد، خندهي نخودي کردم و به درس گوش دادم
وقتي کلاس تموم شد و استاد رفت علنا همه نفساشون رو رها کردن و صداي حرفا هم پشت بندش اوج گرفت.
romangram.com | @romangram_com