#چشمان_آتش_کشیده_پارت_30




سايمون بدون اينکه منتظر حرفي از جانبم بمونه، چرخيد و رفت طرف ماشين.

- خوش آمديد خانم.

با صداي ماري نگاش کردم جوابش‌و انگليسي دادم :

_ ممنون.

دسته‌ي چمدونم‌ رو گرفت و برد داخل. پشت سرش حرکت کردم.

عجب خونه‌اي، سالن بزرگي رو به روم بود که از دو طرف چپ و راست پله‌هايي به سمت بالا مي‌خورد و راه داشت. مبلاي سلطنتي تو سالن چيده شده بود که ميزاي عسلي جفتش قرار داشتن . روي تمام ديوارا بدون استثنا تابلوهايي بود. بعضياشون طرحِ منظره و بعضياي ديگه‌شون طرحي از مکانايي معروف با آدمايي درحال عبور يا ايستاده کنارِ اون مکانا.

با تغيير مسير ماري به سمت پله‌هاي راستي، پا تند کردم . با آرامش و دقت چمدونم‌و بلند کرد و رفت بالا. به متعابت ازش، دست به نرده‌هايي که همرنگ در ورودي عمارت بودن؛ پشت سرش با فاصله‌ي يک پله حرکت کردم.

وقتي متوقف شد، دري رو باز کرد و کنار ايستاد.

- اينجا اتاقتونه آقاي ريتسان ساعت پنج منتظرتونن.


romangram.com | @romangram_com