#چشمان_آتش_کشیده_پارت_29



با صداي آهنگ بي کلامي که تو ماشين پيچيد، از تو آيينه به سايمون نگاه کردم که جدي و مصمم خيره به خيابون بود و اخماي درهمي پيشونيش‌و چين انداخته بودن.

_ من نياز دارم سيمکارت جديد بگيرم و به مادرم زنگ..

قبل اينکه جملم‌ رو تموم کنم گفت :

_همه چي براتون از قبل آماده شده به محض اينکه رسيدين مي‌تونين تماس بگيرين خانم.

ابروهام ر‌و دادم بالا و به صندلي تکيه زدم کمي هم به طرف راست مايل شدم تا از پشت شيشه بيرون‌و بتونم ببينم برعکس ايران اينجا هوا باروني بود، يعني چند دقيقه‌اي مي‌شد که شروع شده بودن و قطره‌ها از بالا تا پايين رو شيشه‌ خط مي‌کشيدن. نفسم‌ رو شيشه فوت کردم که بخار کمرنگي روش نشست.

با توقف ماشين، تکيه‌ام‌ رو از رو در برداشتم و صاف نشستم. سايمون بدون اينکه حرفي بزنه پياده شد و رفت سمت دراي آهني بزرگ که لوله‌هاش زنگ زده بودن. با دو دستش درا رو هل داد که باز شد، وقتي به اندازه‌ي رد شدن ماشين درا باز شدن باعجله برگشت تو ماشين . با يه استارت راه افتاد و رفتيم تو . منتظر بودم پياده بشه ودرو ببنده ولي همينطور ادامه داد از بين درختايي که اطراف بودن يک دفعه مردي بيرون اومد و درو بست. کاپشن پشمي سبزِ تيره رنگي به تن داشت که کلاهش‌ رو سرش افتاده بود و نمي‌ذاشت چهره‌اش معلوم باشه. وقتي ازش دور شديم سرم ر‌و چرخوندم و مشغول نگاه به اطراف شدم. محتوطه خيلي باز و درندشت بود که درختا ميل به ميلش‌و پر کرده بودن؛ درختاي قد بلندي که مثل چتري عمل مي‌کردن و از شدت برخورد قطره‌ها مي‌کاستن. با توقف دوباره‌ي ماشين به ساختمون رو به روم مات موندم. نور خاکستري رنگي که از آسمون بارون زده رو عمارت افتاده بود کمي حس ترس‌ رو به آدم منتقل مي‌کرد اينجا حتي از خونه‌ي ويلايي هم بزرگتره. با بازشدن در ماشين به خودم اومدم.

سايمون سري برام تکون داد و گفت :

_ بفرماييد خانم مشايخي.

کوله‌ام‌ رو از کنارم برداشتم و آهسته پياده شدم، نور زرد چراغ از پشت پنجره عبور مي‌کرد و سايه‌هايي رو زمين مي‌نداخت. سايمون چمدونم‌ رو در آورد و به طرف درِ قهوه‌اي سوخته حرکت کرد. دوتقه‌ي محکم به در کوبيد و بي حرکت موند. با صداي بازشدن در، سرم‌و کج کردم تا بهتر بتونم ببينم. خانمي با لباس فرم که شامل کلاه سفيد رنگ کوچيک و پيراهن سياهي که پيشبند سفيدش دور اون وصل شده بود و قسمتايي از اون پيشبند با تورايي به طرح گل تزئين شده بود. کنار در ايستاده و با سايمون انگليسي حرف مي‌زد. حواسم بيشتر به لباسش بود و دقت نکردم چي مي‌گن.

- بفرماييد داخل خانم، ماري تا اتاقتون‌ شما رو همراهي مي‌کنه.

romangram.com | @romangram_com