#چشمان_آتش_کشیده_پارت_3

- متأسفم يوهان، همين الان يه گزارش ديگه داشتيم.

چشمام‌ رو تو حدقه چرخوندم و منتظر شدم تا ادامه بده.

- گزارش از طرف يه زنه؛ گفته نزديک جاده‌ي سيترسون که به جنگل منتهي مي‌شه، جنازه‌ي يه مردو پيدا کرده. چشمام‌ رو ريز کردم و مشتاق و جدي تر گوش دادم.

- به طرز وحشتناکي کشته شده اينجوري که زنه تعريف مي‌کرد از گردن تا سينه‌ي چپش شکاف بزرگي برداشته، به نظر مياد کار يه حيوون وحشي بوده.

از نيک که آشفته و مضطرب نگام مي‌کرد چشم گرفتم. نمي‌فهمم اين پسر با اين روحيش چطوري جرئت کرده پليس بشه. باروني‌ِ قهوه‌اي رنگم‌ رو از روي صندلي چنگ زدم و تنم کردم. کلاه‌ هم روي سرم مرتب کردم و همزمان با سرکشيدن قهوه‌ام، سوييچ ماشين‌ زو از روي ميز برداشتم و تو دستم چرخ دادمش.

- مي‌رم يه نگاهي بندازم نيک، اون زن هنوزم اونجاس؟

نيک همزمان که ميزو دور مي‌زد گفت :

_ نه وقتي رسيده شهر تماس گرفته يه ساعتي مي‌شه.

قبل اينکه درو بازکنم شوکه چرخيدم طرفش‌ و گفتم :

_ چي يه ساعت پيش؟ اونوقت الان بهم مي‌گي ؟ اصلا چرا به کريس نگفتي بره؟ با اين بارون اگه مدرکي هم بوده باشه از بين رفته.

سرش ر‌و با پريشوني انداخت پايين و با صدايي ضعيف شده گفت :

romangram.com | @romangram_com