#چشمان_آتش_کشیده_پارت_180
سرم رو تکون دادم و براي جمع کردن وسايلم برگشتم کلاس، که خالي بود و همه رفته بودن.
انتظار داشتم يوهان مخالفت کنه ولي برعکس دانکن مخالفت کرد. تو فکر بودم و جزوهها رو جمع ميکردم که دانکن هم اومد.
- مي شه بگي چرا نظرت عوض شد؟
زيپ کولهام رو کشيدم و گفتم : _براي تو فرقي داره؟
منتظر بودم جواب بده، که با شنيدن صداي پرغيض و خشمگينش کنار گوشم از ترس بدنم تکون خورد.
- سوال منو با سوال جواب نده.
مبهوت نگاش کردم، فکر کردم بيخيال شده ولي نه تنها نشده مصرتر منتظر جوابه.
سعي کردم خونسرد و معمولي به نظر بيام.
_ خوب ديدم تو تنهايي براي همين عوض کردم.
پوزخندي زد و گفت :
romangram.com | @romangram_com